جدول جو
جدول جو

معنی دام کردن - جستجوی لغت در جدول جو

دام کردن
(شُ دَ)
تعبیۀ دام. ساختن دام. نهادن دام. چیدن دام، حیله و اسباب مکر ساختن:
ای کام دلت دام کرده دین را
هشدار که این راه انبیا نیست.
ناصرخسرو.
کسی که دام کند نام نیک از پی نان
یقین بدان تو که دامست نانش مر جان را.
(از نصیحهالملوک غزالی).
- به دام رام کردن، بچاره و تدبیر در دام آوردن:
که نام نیکو مرغیست فعل نیکش دام
زفعل خویش بدان دام رام باید کرد.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دان کردن
تصویر دان کردن
از پوست درآوردن دانه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از داد کردن
تصویر داد کردن
داد کشیدن، داد زدن، فریاد کردن، بانگ بلند برآوردن، از روی داد حکم کردن، اجرای عدالت کردن، برای مثال دل از بند بیهوده آزاد کن / ستمگر نه ای داد کن داد کن (نظامی۵ - ۸۵۴) شاه را به بود از طاعت صدساله و زهد / قدر یک ساعت عمری که دراو داد کند (حافظ - ۳۸۶ حاشیه)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از داغ کردن
تصویر داغ کردن
بسیار گرم کردن، گرم و سوزان ساختن، با آهن تفته جایی از بدن انسان یا حیوانی را سوزاندن، با آلت فلزی که در آتش سرخ شده در کفل چهارپایان علامت گذاشتن که شناخته شوند
فرهنگ فارسی عمید
(مَ)
نابودن کردن. نیست کردن. کشتن. بقتل رسانیدن. (از یادداشت های مؤلف)
لغت نامه دهخدا
اسم گذاشتن نام دادن تسمیه: بعالم هر کجا درد و غمی بود بهم کردند و عشقش نام کردند. (عراقی)، نامزدکردن مقرر کردن: گرایدون که هستم زآزادگان مرا نام کن تاج وتخت کیان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لام کردن
تصویر لام کردن
دو تا شدن رکوع (بقصد تعظیم و غیره)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وام کردن
تصویر وام کردن
قرض گرفتن: (هوافسرده بحدی که وام کرده مگر برودت از دم بد خواه شاه عرش جناب) (وحشی) وام گزاردن (گزاشتن) : پرداختن قرض تادیه دین: (دستوری خواه بنده را تبه نشابور بازگردد و وام بگزارد)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از داو کردن
تصویر داو کردن
بمراد رسیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از داغ کردن
تصویر داغ کردن
آهن تفته برای نشان حیوان زدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رام کردن
تصویر رام کردن
مطیع کردن فرمانبردار ساختن، دست آموز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دوام کردن
تصویر دوام کردن
پایدار ماندن، پاییدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اقدام کردن
تصویر اقدام کردن
فرنافتن کاری را پیش گرفتن دست بکاری زدن، دلیری کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از داغ کردن
تصویر داغ کردن
((کَ دَ))
بسیار گرم کردن، سوزاندن موضعی به وسیله آلتی فلزی که در آتش سرخ شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وام کردن
تصویر وام کردن
((کَ دَ))
قرض گرفتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اعدام کردن
تصویر اعدام کردن
سر به نیست کردن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از داغ کردن
تصویر داغ کردن
Bruise
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از داغ کردن
تصویر داغ کردن
contusionner
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از داغ کردن
تصویر داغ کردن
kuvimba
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از داغ کردن
تصویر داغ کردن
morarmak
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از داغ کردن
تصویر داغ کردن
멍들다
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از داغ کردن
تصویر داغ کردن
打撲傷を負う
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از داغ کردن
تصویر داغ کردن
חבלות
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از داغ کردن
تصویر داغ کردن
चोट लगाना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از داغ کردن
تصویر داغ کردن
ушибать
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از داغ کردن
تصویر داغ کردن
blauwe plek krijgen
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از داغ کردن
تصویر داغ کردن
magullarse
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از داغ کردن
تصویر داغ کردن
contusione
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از داغ کردن
تصویر داغ کردن
machucar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از داغ کردن
تصویر داغ کردن
受伤
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از داغ کردن
تصویر داغ کردن
siniak
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از داغ کردن
تصویر داغ کردن
забивати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از داغ کردن
تصویر داغ کردن
prellung verursachen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از داغ کردن
تصویر داغ کردن
ฟกช้ำ
دیکشنری فارسی به تایلندی